در میان مناقشههای گوناگون که دربارة دین زرتشتی کردهاند، از دیرباز، موضوع توحید دارای جایگاه ویژهای بوده است. این موضوع نه تنها دینپژوهان را به خود مشغول داشته است، بلکه همچنین زبانشناسان، تاریخنگاران، اهل کلام و اسطورهپژوهان هم به آن بسی پرداختهاند. اما دستاورد همة کششها و کوششها، پدیداری انبوهی از نظریههای متضاد و سردرگمکننده بوده که دامنهشان از باور به شرک مطلق تا توحید ناقص، و از ثنویت تا توحید ناب متغیر است. این امر، در جای خود، سخت شگفتیآور مینماید؛ چه، با وجود همة اختلافهای پژوهندگان، توحید در دین زرتشتی صورت یا ماهیتِ یک «معما» را نداشته و به خودی خود، برای یک دینآگاهِ زرتشتی مایة دغدغه یا دلمشغولی نمیبوده است. این معنا، از اینجا و به سادگی اثبات میگردد که دعوای توحید یا شرک در کلام زرتشتی ریشهای دروندینی یا بنیادی ندارد؛ و آنچه در منابع زرتشتی راجع به این موضوع دیده میشود، واکنشهای علمای زرتشتی در برابر باورهای مطرح در سایر ادیان یا ردیههای پیروان آنها بوده است.
طبق ادعای بسیاری از محققین ادیان، آیین سیکھ ـ که تقریباً هزار سال پس از طلوع خورشید اسلام، در ایالت پنجاب، در سرزمین هند ظهور کرده است ـ در بسیاری از آموزههایش تحت تأثیر عقاید دو دین بزرگ آن منطقه، یعنی اسلام و هندو، بوده است. اگر این ادعا صحیح باشد، میتوان گفت تأکید بسیار این آیین بر اصل یگانهپرستی بر اثر تأثیرپذیری از اسلام بوده است. مهمترین شاهد این دسته از پژوهشگران شباهت چشمگیر مضمون اشعار کتاب مقدس سیکھ، بهویژه مُولمَنْتْرا، و آیات قرآن است. این سروده که در آغاز کتاب مقدس آیین سیکھ درج شده، همچون سورة توحید در قرآن، چکیدة باور این آیین در مورد یگانگی خداوند است. البته ما در این مقاله درصدد نفی یا اثبات این ادعا نیستیم، بلکه تنها با تبیین و مقایسة مُولمَنْتْرا با آیات مشابه آن در قرآن کریم، به شباهتها و اختلافات آنها خواهیم پرداخت.
ماجراى پایان زندگى زمینى عیسى مسیح در اناجیل و قرآن مجید به گونهاى ظاهراً متفاوت مطرح شده است. بر طبق اناجیل حضرت عیسى به صلیب رفته، مدفون شد، اما بعد از سه روز زنده شد و به آسمان رفت و تاکنون زنده است؛ اما مطابق ظاهر آیهاى از قرآن و برداشت رایج از آن، عیسى به صلیب نرفت و کشته نشد، بلکه امر بر یهودیان مشتبه شده است. جداى از تفاوت ظاهرى دو نقل، این ماجرا و چگونگى نقل آن در اناجیل، در کل ساختار الاهیات مسیحى تأثیرگذار است؛ زیرا در این نگاه صلیب مسیح نه یک حادثه عادى، بلکه حادثهاى است که در سرشت و سرنوشت انسان و برنامة خدا براى نجات انسان نقشى اساسى دارد. این در حالى است که این ماجرا، هرگونه که بوده باشد، هیچ تأثیر و نقشى در الاهیات اسلامى ندارد. بررسى ماجراى پایان زندگى عیسى در عهد جدید و قرآن مجید و تأثیر آن در الاهیات موضوع این نوشتار است.
یکى از فرقههاى به وجود آمده در نیمة نخست قرن اول هجرى عثمانیه بود. عثمانىمذهبان معتقد بودند خلیفة سوم مظلوم کشته شده و امام على(ع) در قتل او شریک است. امویان عثمانیمذهب دوران خلافت حضرت امیر(ع) را دوران فتنه معرفى کرده و این چنین تأثیر سنن علوى در میان اهلسنت کمرنگ گردید. عدم پذیرش خلافت حضرت امیر(ع) تا ظهور احمد بنحنبل (م 241ق) ادامه یافت؛ اما پذیرش امام على(ع) بهعنوان خلیفة چهارم توسط رئیس حنابله باعث افول تدریجى عثمانیه و در نهایت، از بین رفتن این فرقه در قرن چهارم گردید. این مقاله به بررسى نگاه محدثان بزرگ اهلسنت در باب عثمان و على(ع) در دو قرن اول هجرى پرداخته است و نگرش محدثان مورد اعتماد اهلسنت را تا ظهور احمد بنحنبل بررسى میکند.
روش مشّا و اشراق، دو روش فلسفى هستند که فیلسوفان در تبیین مسائل فلسفى بر اساس آن مشى میکنند. در این میان، سهروردى از جمله فیلسوفانى است که علاوه بر روش یادشده با رهیافتى به قرآن و عرفان، و عرضة فلسفه خود بر این دو منبع، آموزههاى عقل را با آب جارى وحى جلایى دیگر داده و فلسفهاى عرفانى را بنیان نهاده است. مقالة پیش رو، با توجه به حجم خود، این موضوع را بررسیده است. ساختار کلى این نوشتار در سه بخش اصلى فراهم آمده است: ابتدا مشرب و نظام فلسفى و کلیاتى از افکار شیخ بهعنوان مقدمه آمده و سپس مستندات وحیانى، و در پایان عرفان سهروردى به اختصار شرح داده شده است.
موضوع این مقاله، بررسی جایگاه سنت در مسیحیت است. نویسنده ابتدا نگرش بنیانگذار مسیحیت به سنت یهودی را بررسی میکند و سپس این سؤال را مطرح میکند که آیا عیسی(ع) نیز همچون بنیانگذاران ادیان دیگر به دنبال تأسیس یک سنت جدید بوده است یا اساساً یک دیدگاه فلسفی و نوعی حس عاطفی را تبلیغ میکرده است؟ در ادامۀ مقاله دیدگاههای مختلف در این زمینه طرح و بررسی میشود. روشن است که این مقاله از نگاه یک محقق مسیحی به نگارش درآمده است و جا دارد عالمان و محققان مسلمان نیز رویکرد عیسی(ع) به سنت را از منظر منابع اسلامی به بحث بنشینند.
این مقاله به بررسی اجمالی زندگی و اندیشههای ادیت اشتاین میپردازد؛ او یکی از فیلسوفان معاصر و دانشجو و دستیار ادموند هوسرل بوده است. نویسنده سعی دارد با برجسته کردن نکاتی خاص، ذهن خواننده را به دو موضوع مهم یعنی عقل و ایمان جلب کند. مضمون اصلی این بررسی در این زمینه متبلور میشود که اگر دسترسی به حقیقت را هدفِ محوری انسان بدانیم کدام یک از عقل یا ایمان میتواند انسان را به حقیقت برساند. اگر فلسفه از راه عقل و معنویت از راه ایمان پیش میرود بررسی یک مورد عینی ـ زندگی ادیت ـ شاید بتواند تا حدودی فضای این بحث را روشنتر کند؛ چراکه اندیشه، احساسات و زندگی ادیت سرتاسر معطوف به همین امر است. ادیت ابتدا به تحصیل فلسفه روی آورد و پدیدارشناسی را روشی میدانست که او را به حقیقت رهنمون خواهد ساخت، اما با مطالعة زندگینامة خودنوشت قدیسه ترزا آویلایی و تجربة او از خدا مسحور معنویت یا بُعد دیگر حقیقت شد. ادیت زندگی پرفراز و نشیبی داشت که میتواند تجلی یک انسانِ مشتاقِ حقیقت در وسعت اندیشه و عمل باشد.